نام : کتاب قول الفصل فی شبهات الوهابیه
نویسنده : دکتر عبدالصدیق آخوند کشمیری
شناسه : 7

احاديث توسّل

احاديث توسّل: 
*عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال: قال رسول الله : «لَمّا اقْتَرَفَ آدَمُ الْخَطِيئَةَ قالَ: يارَبّ أَسْأَلُكَ بِحَقّ مُحَمَّدٍ لما غَفَرْتَ لِي،فَقالَ الله: ياآدَمُ وكَيْفَ عَرَفْتَ مُحَمّداً و لَمْ أَخْلُقْهُ؟ قالَ: يارَبّ لأَنَّكَ لَمّا خَلَقْتَنِي بِيَدِكَ و نَفَخْتَ فِيَّ مِنْ روحِكَ رَفَعْتُ رَأْسِي فَرَأَيْتُ على قوائِمِ الْعَرْشِ مَكْتوباً لاإِله إِلاالله مُحَمَّدٌ رَسولُ الله،فَعَلِمْتُ أَنَّكَ لَمْ تُضِفْ إِلى اسْمِكَ إِلا أَحَبَّ الْخَلْقِ إِلَيْكَ،فقالَ الله: صَدَقْتَ ياآدَمُ إِنَّهُ لأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ ادْعُني بِحَقِّهِ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكَ و لَوْلا مُحَمَّدٌ ماخَلَقْتُكَ». هذاحديث صحيح الإسناد. (المستدرك على الصحيحين ج2ص 671- جامع المسانيد و المراسيل ج11ص97 – كنز العمال ج1ص2288- دلائل النبوة (البيهقي) باب ماجاء في تحدث رسول الله صلى الله عليه و سلم بنعمة ربه عز و جل لقوله تعالى {و أما بنعمة ربك فحدث} - مغني المحتاج إلى معرفة معاني ألفاظ المنهاج ج1ص649 - قصص الأنبياء ابن كثير ج1ص1ص5)
از رسول الله ﷺ: وقتي حضرت آدم آن خطاء را انجام داد، گفت: يا رب به حقّ محمّد آمرزش خود را از تو مي طلبم. پس الله تعالي مي فرمايد: اي آدم، تو محمّد را از كجا مي شناسي در حالي كه من هنوز وي را خلق نكرده ام؟ آدم (ع) گفت: وقتي مرا خلق كردي و در من از روح خود دميدي، سرم را بالا گرفتم، پس ديدم كه در ستونهاي عرش نوشته شده بود (لا إِلهَ إِلا الله مُحَمَّدٌ رَسولُ الله) از آنجا دانستم كه تو چيزي را در كنار اسم خود قرار نخواهي داد، مگر اينكه آن شخص محبوب ترين خلق به تو باشد.پس الله تعالي فرمود: درست گفتي اي آدم، همانا وي دوست ترين خلق به من است. به حقّ او دعاء كن كه من تو را آمرزيدم و اگر محمّد نمي بود، تو را خلق نمي كردم. اين حديث اسنادش صحيح است.*
*عن ثُمامةَ بنِ عبدِاللهِ بنِ أَنسٍ عن أنس «أَنَّ عمرَ بنَ الخَطّابِ رضيَ اللهُ عنه كان إِذا قحَطوا استسقى بالعبّاسِ بنِ عبدِالمطَّلبِ فقال: اللّهمَّ إِنا كنّا نَتوسَّلُ إليكَ بنبِّينا صلى الله عليه و سلّم فتَسقِينا، و إِنا نتوسَّلُ إِليكَ بعَمِّ نبيِّنا فاسقِنا. قال: فيُسقونَ». (صحيح البخاري ج1ص342 - سنن الكبرى للبيهقي ج5ص168- مشكاة المصابيح ج1ص429 - فيض القدير ج4ص373 - نيل الأوطار شرح منتقى الأخبار ج4ص30)
حضرت عمر (رض)، وقتي قحطي و بي آبي رخ مي داد، حضرت عباس (رض) را وسيله قرار مي داد و مي گفت: بار الها، ما رسول الله ﷺ را وسيله قرار مي داديم و تو به ما آب مي دادي و حال نيز عموي رسول الله ﷺ را وسيله مي گيريم، پس به ما باران بده. راوي گويد با اين كار نيز به آنها آب داده مي شد.*
*حدّثنا عبدالله حدَّثني أبي حدثنا روح قال: حدثنا شعبة عن أبي جعفر المديني قال: سمعت عمارة بن خزيمة بن ثابت يحدث عن عثمان بن حنيف: «أن رجلاً ضريراً أتى النبيّ صلى الله عليه و سلّم فقال: يا نبي الله أدع الله أن يعافيني؟فقال: إن شئت أخرت ذلك فهو أفضل لآخرتك و إن شئت دعوت لك؟ قال: لا، بل ادع الله لي،فأمره أن يتوضأ و أن يصلي ركعتين و أن يدعو بهذا الدعاء: اللهم إني أسألك و أتوجه إليك بنبيك محمد صلى الله عليه و سلّم نبيّ الرحمة يا محمد إني أتوجه بك إلى ربي في حاجتي هذه فتقضي و تشفعني فيه و تشفعه فيّ، قال: فكان يقول هذا مراراً،ثم قال بعد أحسب أن فيها أن تشفعني فيه قال: ففعل الرجل فبرأ». (مسند امام احمد ج5ص128 - المسند الجامع عثمان بن حنيف الانصاري و الدعوات الكبير للبيهقي بَابُ مَايُسْتَحَبُّ لِلدَّاعِي مِنْ رَفْعِ الْيَدَيْن ِفِيا لدُّعَاءِ.. - سنن الترمذي ج10ص25 - صحيح ابن خزيمه ج2ص225 - سنن الكبري للنسائي ج6ص169 - المستدرك على الصحيحين ج1ص457- جامع المسانيد و المراسيل ج2ص83 – مشكاة المصابيح ج2ص68 - منتخب عبد بن حميد ج1ص147 - فيض القدير ج2ص135 - الفتح الكبير ج1ص239- كنز العمال ج1ص237 - تهذيب الكمال ج12ص395 - سير اعلام النبلاء ج1ص250 - مراقي الفلاح شرح نور الإيضاح ج1ص205 - حاشية رد المحتار على الدر المختار ج6ص691)
عثمان بن حنيف (رض): همانا مرد عليلي پيش رسول الله ﷺ آمد و گفت: اي نبي الله ﷺ، الله ﷻ را بخوان تا مرا سلامتي دهد.پس حضرت ﷺ فرمودند: اگر بخواهي آن را تأخير كند كه اين براي آخرتت بهتر است و اگر هم خواستي برايت دعاء می كنم؟ آن مرد گفت: نه؛ برايم دعاء كن. پس به وی امر كرد تا وضوء سازد و دو ركعت نماز بخواند و اين دعاء را بخواند: بار الها؛ همانا من از تو می خواهم و به سوي تو متوجه می شوم به وسيله ي پيامبرت، محمّد ﷺ كه نبي رحمت است؛ اي محمّد ﷺ، من به وسيله ي تو به سوي پروردگارم متوجّه می شوم در باره ي اين نياز خودم كه آن را برآورده كني و در اين باره مرا شفاعت كني. راوي گويد: پس آن مرد اين دعاء را چند بار تكرار می كرد (در اينجا فكر مي كنم مي گفت ان تشعني فيه به جاي تشفعني فيه) و راوي گويد: پس آن مرد اين كار را انجام داد و از مرضش سلامتي يافت.*
* وعن عثمانَ بنِ حُنَيْفٍ : أَنَّ رَجلاً كانَيَ خْتَلِفُ إِلى عثمانَ بنِ عفانَ في حَاجَةٍ لَهُ فَكَانَ عُثمانُ لايَلْتَفِتُ إِلَيْهِ و لا يَنْظُرُ إِليهِ في حَاجَتِهِ فَلَقِيَ عُثمانَ بنَ حُنيفٍ فَشَكا ذَلِكَ إِليْهِ،فقالَ لَهُ عُثمانُ بنُ حنيفٍ: ائتِ المَيْاةَ، فَتَوَضَّأ، ثمَّ ائتِ المَسْجِدَ فَصَلِّ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، ثمَّ قُلْ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ،و أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا مُحمدٍ صلى الله عليه و سلّم نَبِيِّ الرَّحْمَةِ. يَا محمدُ إِنِّي أتَوَجَّهُ بِكَ إِلى رَبِّي فَيَقْضِي لِي حَاجَتِي، و تَذْكُرُ حَاجَتُكَ، و رُحْ إِليَّ حَتَّى أَرُوحَ مَعَكَ، فَانْطَلَقَ الرَّجُلُ فَصَنَعَم َاقَالَ لَهُ،ثُمَّ أَتَى بَابَ عُثمانَ، فَجَاءَ البَوَّابُ حَتَّى أَخَذَ بِيَدِهِ ادْخَلَهُ على عُثمانَ بنِ عفّانَ،اجْلَسَهُ مَعَهُ على الطِنْفِسَةِ، و قال: حَاجَتُكَ؟ فَذَكَرَ حَاجَتَهُ، فَقَضَاهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: مَا ذَكَرْتُ حَاجَتَكَ حَتَّى كَانَتْ هَذِهِ السَّاعَةُ. و قالَ: مَاكَانَ تْلَكَ مِنْ حَاجَةٍ فَائْتِنَا. ثُمَّ إِنَّ الرَّجُلَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِيَ عُثمانَ بنَ حُنيفٍ فقالَ لهُ: جَزَاكَ الله خَيْراً،مَا كَانَ يَنْظُر ُفي حَاجَتِي و لايَلْتَفِتُ إِليَّ حَتَّى كَلَّمْتُهُ فيّ. فقالَ عُثمانُ بنُ حنيفٍ، و الله مَا كَلَّمْتُهُ، و لَكِنْ شَهِدْتُ رسولَ الله صلى الله عليه و سلّم و أَتَاهُ رجلٌ ضَرِيرٌ فَشَكَا إِلَيْهِ ذَهَابَ بَصَرِهِ. فَقالَ لَهُ النبيُّصلى الله عليه و سلّم: «أَوَتَصْبِرُ؟» فقالَ: يا رسولَ الله، إِنَّهُ لَيْسَ لِي قَائِدٌ، و قَدْ شَقَّ عَليَّ. فقالَ لهُ النبيُّ صلى الله عليه و سلّم: «ائتِ الْمِيضَأَةَ، فَتَوَضَّأ، ثُمَّ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ ادْعُ بِهَذِهِ الدَّعَوَاتِ» فقالَ عثمانُ بنُ حنيفٍ: فوالله مَا تَفَرَّقْنَا و طَالَ بِنَا الحَدِيثُ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْنَا الرَّجُلُ كَأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِهِ ضَرَرٌ قَطُّ. قلت: روى الترمذي و ابن ماجة طرفاً مِن آخره خالياً عن القصة، و قدقال الطبراني عقبه: و الحديث صحيح بعد ذكرطرقه التي روي بها. (مجمع الزوائد ج2ص565- معجم الطبراني الكبير ج 9ص30 - الترغيب و الترهيب ج1ص272 - معرفة الصحابة (أبي نعيم الأصبهاني)عثمان بن حنيف الانصاري.)
از عثمانَ بنِ حُنَيْف (رض): مردي بود كه با حضرت عثمان بنِ عفّان  (رض)درباره ي حاجتي كه داشت اختلاف می كرد. پس حضرت عثمان (رض) به نياز وی اعتناء نمی كرد تا اينكه با عثمان بن حنيف (رض) ملاقات كرد و از اينكه عثمان بن عفّان (رض) كار وی را راه نمی اندازد، به وی شكايت كرد و عثمان بن حنيف (رض) نیز به وي گفت كه به وضوخانه برو و وضوء ساز و به مسجد برو و اين دعاء را بخوان: بار الها؛ همانا من از تو می خواهم و به سوي تو متوجَه می شوم به وسيله ي پيامبرمان محمّد ﷺ؛ اي محمّد ﷺ، من به وسيله ي تو به سوي پروردگارم متوجّه می شوم؛ پس حاجت مرا برآورده كن و نيازت را ذكر كن. و پيش من بيا، من نیز همراهت خواهم آمد. پس مرد رفت و آنچه عثمان بن حنيف (رض) به وی گفته بود را انجام داد. بعد به در عثمان بن عفّان (رض) آمد، پس دربان آمد و از دستش گرفت و او را بر عثمان بنِ عفّانَ (رض) داخل كرد و همراه وی بر نمدي نشاند و گفت- عثمان بن عفّان (رض) - : حاجتت را بگو؟ پس آن مرد حاجتش را گفت و وی آن را انجام داد و گفت: تا اين لحظه حاجت تو يادم نبود و گفت اگر حاجتي داشتي پس پيش ما بيا. پس آن مرد خارج شد و عثمان بن حنيف (رض) را ديد؛ پس به وی گفت: الله ﷻ تو را اجر نيكو دهد. به نياز من التفاتي نمی كرد و به من نگاه هم نمی كرد تا اينكه تو در باره ي من با وی صحبت كردي. عثمان بن حنيف (رض) گفت: به الله ﷻ قسم با وی صحبتي نكردم ولی من در حضور رسول الله ﷺ بودم كه مردي نابينا پيش ايشان آمد، پس از نابينا بودن خود شكايت كرد پس رسول الله ﷺ به وی گفتند: آيا صبر می كني؟ آن مرد گفت: يا رسول الله ﷺ مرا كسي نيست كه هدايت كند- قائد كسي كه به كمك وی نابينا به اين طرف و آن طرف برود- و اين بر من سنگين آمده است. پس رسول الله ﷺ به وی فرمودند: به وضوخانه برو و وضوء ساز سپس دو ركعت نماز بخوان بعد اين دعاء را بخوان. پس عثمان بن حنيف (رض) گفت: به الله ﷻ قسم كه ما از همان مجلس كه نشسته بوديم جدا نشده بوديم و كلام ما به درازا كشيد تا اينكه آن مرد بر ما وارد شد، گويا كه آن مرد را ضرري– نابينايي- اصلاً نداشته است. طبراني بعد از ذكر طرق روايت آن گفته است كه صحيح است.*
در اينجا و با اين حديث معلوم می شود كه صحابه در مورد ادعيه، تاريخ انقضاء متصوّر نبودند و معتقد نبودند كه اين توسّل براي زمان حيات رسول الله ﷺ می باشد، بلكه هر چيزي كه می آموختند آن را بعد از وفات رسول الله ﷺ نیز استفاده می كردند.
*فلما فرغ دخل رسول الله صلى الله عليه و سلّم فاضطجع فيه، فقال: «اللَّهُ الذي يُحْيِـي و يُمِيْتُ، و هُوَحَيٌّ لايَمُوْتُ،اغْفِرْلأمَّتِي فَاطِمَةَبِنْتِ أَسَدٍ، و لَقِّنهَا حُجَّتَهَا، و وَسِّعْ عَلَيْهَا مَدْخَلَهَا بِحَقِّ نَبِيِّكَ و أَلانْبِيَاءِالذِينَ مِنْ قَبْلِي فإنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» و كبر عليهاأربعاً، و أدخلوها اللحد هو و العباس و أبوبكرالصديق رضي الله عنهم. (مجمع الزوائد ج9ص414 - جامع المسانيد و المراسيل ج4ص420 – كنز العمال ج1ص2426 - حلية الأولياء ج3ص142 - التذكرة في أحوال الموتى باب ما جاء في ضغط القبرعلى صاحبه و إن كان صالحا - التذكرة الحمدونية الباب التاسع عشرفي المراثي و التعازي - معجم الطبراني الاوسط ج1ص1194 من اسمه احمد - معجم الطبراني الكبيرج24ص351 )
وقتي قبر فاطمه بنت اسد (رض) حفر شد، رسول الله ﷺ داخل قبر شدند و در آن دراز كشيدند، پس گفتند: الله ﷻ است كه زنده می كند و می ميراند و او زنده است و نمی ميرد. بيامرز مادرم فاطمه بنت اسد را و به وی حجت تلقين كن و مكان وی را وسيع بدار به حقّ پيامبرت و پيامبران قبل از من؛ زيرا تو ارحم الرّاحمين هستي. و بر وی – فاطمه (رض)- چهار تكبير گفتند و حضرت رسول الله ﷺ و عباس (رض) و ابوبكر الصديق (رض)، وی را به قبر داخل كردند.*
*حدّثنا عبدالله، حدثني أبي،ثنا عفان و بهز قالا: ثنا همام،ثنا قتادة، عن أنس بن مالك «أن رجلاً أتى النبي صلى الله عليه و سلّم و هوعلى المنبرفقال: يا رسول الله استسق الله لنا،قال: فاستسقى و مانرى في السماء قزعة،قال: فأمطرنا فماجعل تتقلع، فلما أتت الجمعة قام إليه ذلك الرجل أوغيره فقال: يارسول الله ادع الله أن يرفعها عنا،قال: فدعا فجعلت أنظر إلى السحاب يسفر يميناً و شمالاً و لايمطر من جوفها قطرة». (مسند امام احمد ج4ص132 - مسند ابي يعلي ج5ص416 - سنن النسائي الكبري ج1ص558 - سنن ابن ماجة ج1ص404)
مردي نزد رسول الله ﷺ آمد در حالي كه رسول الله ﷺ بر منبر بود. پس گفت: يا رسول الله ﷺ، براي ما طلب باران كن؛گفت –راوي- : پس حضرت ﷺ طلب باران كردند در حالي كه در آسمان لكه اي هم نبود. گفت – راوي- : بر ما باران باريد و اصلاً قطع نمی شد. وقتي روز جمعه شد، همان مرد يا كسي ديگر ايستاد؛ پس گفت: يا رسول الله ﷺ دعاء كن كه باران را از ما بردارد. گفت – راوي- : پس رسول الله ﷺ دعاء كرد، پس من شروع كردم به نظر كردن بر ابرها كه از آسمان به چپ و راست كنار می رفتند در حالي كه يك قطره نيز از آنها نمی چكيد.*
* عن أنس بن مالك،قال: جاء أعرابي إلى النبي صلى الله عليه و سلم فقال: يا رسول الله لقد أتيناك و مالنا بعير يئط و لاصبي يصطبح و أنشده : ..........وليس لنا إلا إليك فرارنا و أين فرار الناس إلا إلى الرسل فقام رسول الله صلى الله عليه و سلم يجر رداءه حتى صعد المنبر ثم رفع يديه إلى السماء فقال: « اسقنا غيثا مغيثا مريا.... (الدعاء للطبراني بَابُ رَفْعِ الْيَدَيْنِ عَلَى الْمِنْبَر ِفِي الاسْتِسْقَاءِ - دلائل النبوة (البيهقي) بَابُ اسْتِسْقَاءِالنَّبِيِّ - فتح الباري شرح صحيح البخاري ج3ص182 - عمدة القاري ج7ص29)
اعرابي پيش رسول الله ﷺ آمد و گفت: يا رسول الله ﷺ پيش تو آمديم در حالي كه ما را شتري نيست تا از خود صدا در بياورد و نه كودكي كه شير بخورد و براي رسول الله ﷺ شعري خواند: و نيست ما را – پناهي- جز اينكه به سوي تو فرار كنيم و مردم به غير از انبياء به كجا فرار كنند. پس رسول الله ﷺ به پا خواست در حالي كه ردايش بر زمين كشيده می شد و بر منبر رفت و دستهايش را به آسمان گرفت - و دعاي استسقاء را خواند- .*
در اينجا اعرابي اخلاص خود و درماندگي خود را به عرض رسول الله ﷺ رسانده و گفته است كه طفل معصوم يا حيوان بي گناهي نيز نداريم و از روي بيچارگي به پيش تو آمديم. در اين حديث آنچه آشكار است اين است كه بيچاره مي تواند به نزد رسول الله ﷺ آمده و به عرض ايشان برساند و اين از نظر رسول الله ﷺ هيچ اشكالي نداشته است بلكه به حرف هاي آن مرد گوش داده و به تأييد عمل آن مرد دست به دعاء برداشته است.
*حدّثنا أبو معاوية عن الأعمش عن أبي ص عن مٰلك الدار،قال: و كان خازن عمر على الطعام، قال: أصاب الناس قحط في زمن عمر،فجاء رجل إلى قبرالنبي صلى الله عليه و سلم فقال: يا رسول الله استسق لأمتك فإنهم قد هلكوا،فأُتِيَ الرجل في المنام فقيل له: ائت عمر فأقرئه السلام، و أخبره أنكم مستقيمون و قل له: عليك الكيس عليك الكيس فأتى عمرفأخبره فبكى عمرثم قال: يارب لاآلو إلاّ ما عجزت عنه. (مصنف ابن ابي شيبة ج7ص482 - الإستيعاب في معرفة الأصحاب ج3ص234 - جامع المسانيد و المراسيل ج14ص193 – كنز العمال ج1ص1675 - دلائل النبوه فِي باب ماجاءفي رؤية النبي صلى الله عليه و سلم في المنام - الإصابة في تمييز الصحابة ج6ص215 - الإستيعاب في معرفة الأصحاب ج3ص234 - البداية و النهاية ج7ص90)
در زمان حضرت عمر (رض) قحطي پيش آمد و مردي به سوي قبر رسول الله ﷺ آمد و گفت: يا رسول الله ﷺ براي امّت خودت طلب باران كن، زيرا امّتت دارند هلاك می شوند. پس بر آن مرد در خوابش آمده شد و گفته شد: به عمر سلام برسان و به وی خبر ده؛ شما بر راه مستقيم هستيد و به وی بگو: فطانت و هوشياري را لازم گيرد؛ پس آن مرد به پيش حضرت عمر (رض) آمد و از اين واقعه به وی خبر داد و حضرت عمر (رض) گريه كرد و گفت: اي پروردگار من، از هيچ چيز كوتاهي نمی كنم؛ مگر از آنچه كه از آن عاجز هستم.*
حضرت عمر (رض) آن شخص را نه متّهم به شرك و كفر كرد و نه او را از اين كار بازداشت، و الّا اگر اين كار درست نمی بود، بي شك حضرت عمر (رض) وی را مجازات می كرد.
*حدّثنا أبو النُعمانِ حدثنا سعيدُ بن زيدٍ، حدثنا عَمْرُو بنُ مالكٍ النكريُّ،حدثنا أبو الجوزاء أوسُ بنُ عبدِاللَّهِ، قال: قحطَ أهل المدينة قَحْطاً شديداً، فشَكَوْا إلى عائشةَ فقالَتْ: انظُروا قبرَ النبيِّ صلى الله عليه و سلّم فاجعلُوا منه كواً إلى السماءِ، حتى لايكون بَيْنَهُ و بينَ السماءِ سقْفٌ، قال: فَفَعَلُوا فمطِرْنا مطراً حتى نَبَتَ العشبُ، و سَمِنَتِ الإبِلُ حتى تَفَتَّقَتْ من الشحمِ، فسُمِّيَ عامَ الفتقِ. (سنن الدارمي ج1ص43 - مشكاة المصابيح ج3ص316في الاستسقاء بقبره صلى الله عليه و سلّم)
در مدينه قحطي رخ داد؛ پس نزد حضرت عائشه (رض) از اين قحطي شكايت كردند و ايشان فرمودند تا به قبر حضرت رسول الله  ﷺبروند؛ پس از آن به طرف آسمان روزنه اي ايجاد كنند، طوري كه بين روضه ی نبی ﷺ و آسمان سقفي نباشد. پس آن را انجام دادند؛ پس ما را باران باريد تا اينكه گياه روئيد و شتران فربه شدند، طوري كه از چربي زياد، شروع به شكافته شدن كردند، به همين جهت آن سال را سال فتق نام نهادند - سال شكافته شدن- .*
*وقال(ص)«إنّ الشمسَ تدنو يومَ القيامةِ حتى يَبلُغَ العَرَقُ نِصفَ الأُذُنِ. فبيناهم كذلكَ استغاثوا بآدَمَ، ثمَّ بموسى، ثمَّ بمحمَّدٍ صلى الله عليه و سلّم». و زاد عبدُاللّهِ: حدَّثَني الليثُ حدَّثَني ابنُ أبي جعفرٍ «فيَشفَعُ ليُقْضى بينَ الخلقِ،فيمشي حتَّى يأخُذَ بحَلَقةِ البابِ. فَيومَئذٍ يَبعثهُ اللّهُ مَقاماً محموداً يَحمدُه أهلُ الجَمعِ كلُّهم». و قال مُعَلَّى حدَّثَنا وهيبٌ عنِ النعمانِ بنِ راشدٍ عن عبدِاللّهِ بنِ مسلمٍ أخي الزُّهريِّ عن حمزةَ سمعَ ابن عمرَ رضيَ اللَهُ عنه عنِ النبيِّ صلى الله عليه و سلّم في المسألةِ. (صحيح البخاري ج2ص536 - فتح الباري شرح صحيح البخاري ج4ص101 - عمدة القاري ج9ص56)
در روز قيامت خورشيد نزديك می شود - به مردم-، آن قدر نزديك كه عرق مردم تا نصف گوش آنها می آيد و در اين حالت هستند كه مردم استغاثه می كنند به حضرت آدم (ع) - از وی درخواست می كنند كه آنان را از اين وضع نجات دهد- بعد به حضرت موسي(ع) و بعد به حضرت محمّد رسول الله ﷺ و عبدالله (رض) اضافه می كند كه ليث (رض) از ابن ابي جعفر (رض) روايت كرده است: پس رسول الله ﷺ شفاعت می كند تا بين خلائق قضاء – حكم- كرده شود. پس در آن روز است كه الله تعالي، حضرت رسول الله ﷺ را به مقام محمود می رساند؛ مقام محمودي كه همه وی را حمد گويند.*
اين استغاثه است؛ در روزي كه كسي را جز الله ﷻ ملكي نيست. ببينيد در آن روز نيز به دامان حضرت رسول الله ﷺ می افتند و از وی درخواست كمك می كنند.
اگر استغاثه به غير الله ﷻ كفر باشد در آن روز نيز كفر خواهد بود، همچنان كه در اين دنيا باشد و اگر در آن روز كفر نباشد، در اين دنيا نيز كفر نخواهد بود بلكه اين حديث دال بر آن است كه استغاثه كفر نبوده بلكه جائز و عادي بوده است، همچنان كه در آيه شريفه مي فرمايد: 
*ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73) مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُو مِنْ قَبْلُ شَيْئًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ (74). (سوره غافر آیات 73و74)
آنگاه به آنها گفته شود: آن شريكان كه براى الله ﷻ مى‏پنداشتيد كجا هستند؟ (73) مى‏گويند: آنها را از دست داده‏ايم، بلكه پيش از اين چيزى را به خدايى نمى‏خوانده‏ايم. الله ﷻ كافران را بدين سان گمراه مى‏كند. (74).*
اگر خواندن غير الله ﷻ كفر می بود، بايد كه استغاثه كنندگان انكار كنند، اينان نه تنها انكار نمی كنند بلكه اين عمل را تكرار می كنند.
*و قد أخرج قصة عاد الثانية أحمد بإسناد حسن عن الحارث بن حسان البكري قال: «خرجت أنا و العلاء بن الحضرمي إلى رسول الله صلى الله عليه و سلّم الحديثـ و فيه فقلت: أعوذ بالله و برسوله أن أكون كوافد عاد. (فتح الباري شرح صحيح البخاري ج4ص101 ج9ص549 - معجم الطبراني الكبير ج3ص254 - مسند امام احمد ج4ص531)
احمد (رض) قصه ي عاد دوم را با اسناد از الحارث بن حسان البكري (رض) گفت: من و العلاء بن الحضرمي (رض) به سوي حضرت رسول الله ﷺ خارج شديم تا آخر حديث و در اين حديث آمده است: پس گفتم : پناه بر الله ﷻ و رسولش ﷺ می برم از اينكه مثل فرستاده و سفير عاد باشم.*
در اينجا پناه برده است بر الله ﷻ و رسولش ﷺ و اين قول را نزد رسول الله ﷺ اداء كرد و ايشان وی را به كفر متّهم نكرد؛ بلكه او را فرمود تا در باره ي وافد- سفير و فرستاده ي- عاد توضيح دهد. و اين كار را تقرير نبي گويند كه اين نیز حجت است.
 در قصه ي حضرت هاجر و حضرت اسماعيل (ع)؛ وقتي حضرت ابراهيم (ع) ايشان را در مكان احداث كعبه گذاشت و خود برگشت و ادامه ي حديث: *(وإذا هي تسمع صوتاً فقالت: قد سُمعتَ، فقل تُجَب،أو يأتي منك خير،قال أبوعامر، قد سُمعتَ فأغثْ فإذا هو جبريل،فركض بقدمه فنبع. فذهبت أم إسماعيل تحفر). (سنن النسائي الكبري ج5ص101)
.... - هاجر- صدايي می شنيد، پس هاجر گفت: همانا شنيده می شوي پس بگو تا اجابت كرده شوي، يا از تو خيري بر می آيد و در روايت ابوعامر (رض) آمده است: همانا شنيده شدي پس كمك كن؛ پس در حال معلوم شد كه جبرئيل (ع) است. پس پايش را به زمين كوفت؛ پس چشمه جوشيدن گرفت؛ پس مادر اسماعيل (ع) شروع به حفر كرد.*
در اين حديث معلوم است كه صاحب آن صدا، پروردگار نيست و جبرئيل (ع) نیز مخلوق است، پس استغاثه از غير الله ﷻ كرد پس ابن تيميه بايد به حضرت هاجر بگويد كه تو از غير الله ﷻ استغاثه كردي پس مشرك هستي - نعوذ بالله- و به ابن عباس (رض) و حضرت هاجر بگويد كه چرا به مردم كفر ياد می دهيد، زيرا اين عمل از نظر من كفر است!!!
 در اينجا احاديث توسّل را تمام می كنم، نه به خاطر اينكه ديگر حديثي نبوده باشد بلكه اين مقدار عاقل و جاهل را بسنده است و كسي كه با اين همه هنوز قبول نكند، وی شامل اين آيه است: 
*...وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (25). (سوره الانعام آیه 25)
و هر معجزه‏اى را كه بنگرند بدان ايمان نمى‏آورند. و چون نزد تو آيند، با تو به مجادله پردازند. كافران مى‏گويند كه اينها چيزى جز اساطير پيشينيان نيست.*
صحابه (رض) در باره ي چيزهايي كه رسول الله ﷺ به آنها می آموختند هيچ تاريخ انقضاء تعيين نمی كردند و آن تعاليم را پس از وفات رسول الله ﷺ نیز انجام می دادند و ادعيه اي را كه ياد گرفته بودند طبق تعاليم نبوي ﷺ، بدون هيچ تغييري می خواندند. در اينجا از جهالات اين گروه بايد نكته اي را ذكر كنم و آن درباره ي تشهّد می باشد كه سلف و خلف در آن در هر نوع تشهّد چه در زمان نبي ﷺ و چه بعد از وی در آن اين كلام را می گفتند: 
{السلام عليك يا ايها النّبي} تا اينكه اين جاهلان به اين نتيجه رسيدند كه اين خطاب براي زمان حيات نبي ﷺ می باشد و الآن كه ايشان وفات يافته اند بايد حرف خطاب را برداشته و {يا ايها النّبي} گفته شود!!!
تشهَد روایت شده اینگونه می باشد (التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ وَالصَّلَوَاتُ وَالطَّيِّبَاتُ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ، السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ، أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ) و این گروه آمده اند و گفته اند که به جای {السَّلَام عَلَيْك أَيهَا النَّبِي} باید (السّلام علی النبی) گفته شود.
و اين دقيقاً مخالف احاديث مروی از تشهّد است كه صحابه (رض) به ديگران با کلمه ی (عليك) می آموختند. بايد به آنان گفت كه اگر منظور از این قول این باشد که ، در زمان حيات؛ رسول الله  ﷺمی شنيدند، بايد گفت كه در آن زمان نیز بايد غائب خوانده می شد؛ زيرا رسول الله ﷺ به تشهّد كسي گوش نمی كردند و نمی شنيدند؛ پس اين خطاب بي معني است پس - نعوذ بالله- به پيامبر ﷺ نیز كه اين كلمات را كه مانند ياد دادن قرآن، كلمه به كلمه آموخته است، اين اشتباه بلاغي را گوشزد كنيد و ايشان را از خطاء آگاه كنيد (نعوذ بالله يا رسول الله ﷺ من وقتي اين كلمات را از زبان اينان در اينجا ذكر می كنم بر تو پناه می برم و می خواهم از اساءت ادب حقير چشم پوشي فرمائيد).
وَقَالَ السُّبْكِيُّ: يَحْسُنُ التَّوَسُّلُ بِالنَّبِيِّ إلَى رَبِّهِ وَلَمْ يُنْكِرْهُ أَحَدٌ مِنْ السَّلَفِ وَلَا الْخَلَفِ إلَّا ابْنَ تَيْمِيَّةَ فَابْتَدَعَ مَا لَمْ يَقُلْهُ عَالِمٌ قَبْلَهُ اهـ
الدر المختار وحاشية ابن عابدين (رد المحتار) (6/ 397)
ابن عابدین مؤلف کتاب ردالمحتار شرح الدر المختار چنین آورده است:
سبکی گوید: توسل به رسول الله ﷺ به سوی الله تعالی امری پسندیده است و توسل را کسی از سلف صالح و همچنین از علمای بعد آنان انکار نکرده است به غیر از ابن تیمیه که بدعت گذار (و انکار کننده ی توسل) است، آنچه که کسی قبل وی این را نگفته است.