معني ولي در لغت:
الواو و اللام و الياء: أصلٌ صحيح كه بر قرب و نزديكي دلالت دارد. (معجم مقاييس اللغة)
الوَلْيُ: القرْب. (معجم مقاييس اللغة - لسان العرب - قاموس المحيط - المحكم و المحيط الاعظم -المصباح المنير في غريب الشرح الكبير - تاج العروس من جواهر القاموس- أساس البلاغة)
وأوليته إياه: وی را نزديك كردم. (أساس البلاغة - تاج العروس من جواهر القاموس)
معناي اصل در كلمه ي ولي: دومي را پس از اولي گرداندن بدون اينكه بين آن دو فاصله باشد. (الفروق اللغوية)
وَلـيَ الشيءَ و وَلِـيَ علـيه كه مصدر آن هم به كسر و هم به فتح آمده استوَلايةً ووِلايةً پس معني مكسور و مفتوح آن يكي است. (لسان العرب - تاج العروس من جواهر القاموس)
وگفته شده است: الوِلاية به كسر: الـخطة كالإِمارة (سرزمين مانند امارت (اميربودن))، و به فتح (الوَلايةُ) مصدر ولي می باشد. (لسان العرب - المحكم و المحيط الاعظم - تاج العروس من جواهر القاموس)
و گفته شده است كه الوِلاية به كسر: سلطان و قدرت و به فتح (الوَلايةُ) مصدر ولي می باشد. (لسان العرب - تاج العروس من جواهر القاموس)
و گفته اند: ولايةُ: مصدر مُوالاة، و ولاية به كسر مصدر الوالي، و الولاء: مصدر المَوْلى. (العين)
و گاهي، معانيي را كه براي ولي خواهيم گفت كه مصدرهاي آن ها با هم فرق می كند: فالوَلايَةُ ؛ بالفَتْح ، در نسب و نصْرت و عتق (آزاد كردن بنده) ؛ و الوِلايَةُ بالكسْر : درإمارَت و الوَلاءُ : در المُعْتَق (آزاد شده) استعمال كرده می شوند. (تاج العروس من جواهر القاموس)
هم علـيَّ ولايةٌ: آنان بر من از براي ياري كردن جمع اند. (لسان العرب)
در آيه ی {ما لكم من ولايَتِهم من شيء (سوره انفال آیه 72): نيست شما را از ولايت آنان چيزي} بالفتـح و الكسر، و آن بمعنى نُّصْرت. (لسان العرب - المصباح المنير في غريب الشرح الكبير)
و فراء گويد: يعني- معنی اين در آيه- از مواريث آنها بر شما چيزي نيست. (لسان العرب)
بـينهما ولاء ، بالفتـح، يعني قَرابت و نزديكي. (لسان العرب)
حال معني الوَلِيُّ ومَوْلي:
بعضي معتقدند: ولِيُّ و مَوْلي در معني با هم تفاوتهايي دارند.
به همين خاطر گفته اند:
هركس كه امر كسي را بر عهده گيرد، پس وی ولِيّ آن شخص می باشد. (معجم مقاييس اللغه - لسان العرب)
و هر كس كه امر كسي را بر عهده گيرد، پس وی ولِيّ و مَوْلي آن شخص می باشد. (لسان العرب)
الوَلِـيُّ: أَسماء اللـه تعالـى: به معني ناصِرُ، و گفته شده است: يعني مُتَوَلِّـي أُمور عالـم و خلائق. (لسان العرب)
الوالـي از أَسماء اللـه تعالـى: مالك جميع اشياء و تصرف كننده در آنها. (لسان العرب)
ابن الأَثـيرگويد: گويا كه ولاية، خبر از تَدْبـير و قُدرة و فِعل می دهد و تا اين اشياء در چيزي جمع نشود به وی اسم والـي داده نمی شود. (لسان العرب)
الوَلِـيُّ: همان مولي است. (لسان العرب - المغرب في ترتيب المعرب - تاج العروس من جواهر القاموس)
الوَلِـيُّ بعنوان صفت بر معنای (كمك شونده) و معين (كمك كننده) هر دو اطلاق می شود. (الفروق اللغوية)
گفته می شود الله ﷻ ولي المؤمنين يعني معين (كمك كننده ي) آنها است. (الفروق اللغوية)
و مؤمن ولي الله يعني كمك شده با نصرت الله ﷻ است. (الفروق اللغوية)
و همچنين مؤمن ولي الله است و مراد اين است كه الله ﷻ ناصر اوليائ خود و دينش می باشد. (الفروق اللغوية - المغرب في ترتيب المعرب)
و رواست كه گفته شود: الله ﷻ ولي المؤمنين به اين معنى كه الله ﷻ حفظ آنها را به عهده می گيرد مانند ولي طفل كه متولّي وی می باشد. الفروق اللغوية
ويكون الولي على و جوه منها ولي المسلم الذي يلزمه القيام بحقه إذا احتاج إليه. (الفروق اللغوية)
ولی چند نوع می باشد که یکی از انواع آن ولی فرد مسلمان است که هر گاه احتیاج داشت بر وی (ولی) لازم است که کمک کند.
جمع بندی معانی ولی:
ولي: هم قسم و هم عهد. (الفروق اللغوية) ولي زن: قائم به امر وی (الفروق اللغوية)، و ولي مقتول: كسي كه به مطالبه ي خون وی اولي می باشد. (الفروق اللغوية) وَلـيُّ: دوست و ياري دهنده. (لسان العرب - قاموس المحيط - المحكم و المحيط الاعظم - تاج العروس من جواهر القاموس)
وَلـيُّ: تابع و دوست دار، (لسان العرب - قاموس المحيط - تاج العروس من جواهر القاموس - تاج العروس من جواهر القاموس) وَلِـيُّ: ضدّ دشمن. (لسان العرب - تاج العروس من جواهر القاموس)
می شود گفت كه: ولي كسي كه خير و نيكي را براي ولي خود دوست دارد همچنان كه عدو – دشمن- براي دشمن خود اراده ي شر می كند. (الفروق اللغوية)
ثعلب گويد: هر كس غير الله ﷻ را عبادت كند، پس آن را براي خود ولي گرفته است. (لسان العرب - المحكم و المحيط الاعظم)
و مولى نیز در معاني زير استعمال می شود:
بمعني وارث. (لسان العرب). و الرَّبُّ (لسان العرب - قاموس المحيط - المغرب في ترتيب المعرب) المنعم (نعمت دهنده). (لسان العرب - قاموس المحيط - تاج العروس من جواهر القاموس). و الـمُنْعَمُ علـيه (كسي كه به وی نعمت داده شده، انعام شده)، (لسان العرب - قاموس المحيط - المصباح المنير في غريب الشرح الكبير - تاج العروس من جواهر القاموس). السيد (آقا). (الفروق اللغوية) مالك. (لسان العرب - قاموس المحيط- المحكم و المحيط الاعظم - المغرب في ترتيب المعرب). و الـمُـحِبُّ (دوست دار) (لسان العرب - تاج العروس من جواهر القاموس) و التَّابع (لسان العرب) والعَقِـيدُ (هم پيمان) (لسان العرب - قاموس المحيط) والصِّهْر (داماد) (لسان العرب - قاموس المحيط - تاج العروس من جواهر القاموس) والعَبْد (بنده). (لسان العرب - قاموس المحيط - المحكم و المحيط الاعظم - تاج العروس من جواهر القاموس). المُعْتِقُ (آزادكننده ي برده) و المُعْتَق (آزاد شده از بندگي) (معجم مقاييس اللغة - لسان العرب - قاموس المحيط - العين - المغرب في ترتيب المعرب - المصباح المنير في غريب الشرح الكبير - تاج العروس من جواهر القاموس) و المملوك (برده). (الفروق اللغوية) و الحليف (هم قسم). (الفروق اللغوية - معجم مقاييس اللغة - لسان العرب - قاموس المحيط - العين - المصباح المنير في غريب الشرح الكبير - تاج العروس من جواهر القاموس) و النَّاصر (كمك كننده)، (معجم مقاييس اللغة - أساس البلاغة - لسان العرب - قاموس المحيط - المغرب في ترتيب المعرب -المصباح المنير في غريب الشرح الكبير - تاج العروس من جواهر القاموس) و الجار (همسايه) (معجم مقاييس اللغة - لسان العرب - قاموس المحيط - المحكم و المحيط الاعظم - تاج العروس من جواهر القاموس) و إبن العم (پسر عمو). (الفروق اللغوية - معجم مقاييس اللغة - أساس البلاغة - لسان العرب - العين- المحكم و المحيط الاعظم -المغرب في ترتيب المعرب -المصباح المنير في غريب الشرح الكبير) الشريك. (لسان العرب - قاموس المحيط - المحكم و المحيط الاعظم) و العَصَبةُ (خويشاوند نزديك شخص كه آنچه را كه اصحاب فرائض به جا می گذارند را به ارث می برد) (لسان العرب - المغرب في ترتيب المعرب - المصباح المنير في غريب الشرح الكبير - تاج العروس من جواهر القاموس) قريب (خويشاوند). (قاموس المحيط - المحكم و المحيط الاعظم – تاج العروس من جواهر القاموس) و الاولى بالشئ (لایق تر به چیزي). (الفروق اللغوية) و الصاحب. (الفروق اللغوية - معجم مقاييس اللغة - لسان العرب - المحكم و المحيط الاعظم - تاج العروس من جواهر القاموس)
الله مولى المؤمنين: يعني معين و كمك كننده ي آنها. و أولياءالله: كمك كنندگان به دوستان الله ﷻ. (الفروق اللغوية)
پس معاني ولي را در لغت ديديم. حال اين سؤال پيش می آيد كه: كدام يك از معاني ولي را بگيريم و به غير الله ﷻ نسبت دهيم كفر است؟ آيا می توان تمام معني ذكر شده را بر الله ﷻ صفت قرار داد– نعوذبالله- مثلاً به معني بنده گرفته می توان به الله ﷻ گفت- الله ﷻ ما را ازاين همه جهالت و جرائت بر الله ﷻ محفوظ بدارد- .
و بيان اينكه چه كساني از كدام دسته از اولياء هستند بدين شرح است:
1) اولياء الله به معني دوست الله ﷻ و اينكه معان الله ﷻ هستند؛ يعني كساني كه الله ﷻ به آنها كمك می كند.